آنچه می گذرد

آنچه می گذرد | خرداد ۱۴۰۴

سارا
آنچه می گذرد

دهه نودی

صبح بیدار شده ، با گریه میگه مامان چرا منو بیدار نکردی جنگو ببینم ؟ مگه آدم چند بار تو زندگیش فرصت پیدا می کنه این صحنه ها رو ببینه🤐



تاريخ : یکشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۴۰۴ | 12:9 | نویسنده : سارا |

روز آخر

پرونده ی درخشان دخی رو با عزت و احترام دادن زیر بغلمون و از اون مدرسه خداحافظی کردیم . دوران ابتدایی پر از چالش ، کلاس اول کلا ۴ ماه رفتن مدرسه ، کرونا اومد .

طی این سالها ما سه بار جا به جا شدیم ، و برای اینکه دچار افت تحصیلی نشه ، مدرسه شو تغییر ندادیم .

در نتیجه رفت و آمدش ، معمولا پر دردسر بود . اما به عنوان بهترین دانش آموز مدرسه اونجا رو ترک کرد .....



تاريخ : پنجشنبه بیست و دوم خرداد ۱۴۰۴ | 1:12 | نویسنده : سارا |

جنایت یا ریسک

جنایت وحشتناکی بود ، اما از میدون آزادی ماشین گذری سوار شی به مقصد اسلامشهر ، دل و جرات می خواد .

داداشم یه مدت پیک کار می کرد ، ارسال برای اون سمت رو تنها نمی رفت ، یکی رو با خودش می برد .

می گفت تنها با موتور تو اون مسیر خطرناکه .



تاريخ : یکشنبه هجدهم خرداد ۱۴۰۴ | 12:45 | نویسنده : سارا |

تابستان

زندگیم تعطیل میشه تا خنک شدن هوا ، مثل اهواز شده ، گرم و شرجی و باد و گرد و خاک .....



تاريخ : یکشنبه یازدهم خرداد ۱۴۰۴ | 18:45 | نویسنده : سارا |

امتحان نهایی

شب امتحان اول ، اومد نشست جلوم ، زل زد بهم.

گفتم چی شده چرا گریه می کنی؟ گفت هیچی نشده .

گفتم بیا بغلم ، استرس امتحان داری ؟ مگه در طول سال نخوندی ؟ می خوای ازت بپرسم ؟

چند تا درس پرسیدم ، مطمئن شد بلده ، شاد و خندان نصفه نیمه رها کرد رفت پای گوشی .

فعلا دوتا امتحان داده استرسش کم شده



تاريخ : دوشنبه پنجم خرداد ۱۴۰۴ | 12:51 | نویسنده : سارا |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.